Wednesday, April 26, 2006
Saturday, April 22, 2006
توهم

اين همه منتظر بودم.هميشه فكر مي كردم كه حتما اتفاق خوبيه.حتما مي تونم بعدش خوشحال باشم .هميشه زيادي منتظر بودن و زيادي تحمل كردن خوب نيست.
الان حس مي كنم از داخل پوچ شدم، پوچي كه با يه تلنگر كوچيك مي شكنه.مثل اين مجسمه هاي گلي قديمي كه منتظر نوك انگشتات هستند كه به پودر تبديل بشه.چرا فكر مي كردم كه صد درصد خوب خواهد بود؟
الان حس مي كنم از داخل پوچ شدم، پوچي كه با يه تلنگر كوچيك مي شكنه.مثل اين مجسمه هاي گلي قديمي كه منتظر نوك انگشتات هستند كه به پودر تبديل بشه.چرا فكر مي كردم كه صد درصد خوب خواهد بود؟