Wednesday, August 20, 2008

مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از اموج نور
در زمستان غبار آلود و دود
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها ، دیروزها !
دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از راه تا در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

2 Comments:

Blogger Tasvir Yek Zan... said...

چه عجب خانم می گفتین گاوی گوسفندی شتری چیزی بلاگ اسپات قربونی می کرد
ما رو که یادت رفته خوبه که اینجا هنوز یادت مونده

6:11 PM, August 31, 2008  
Anonymous Anonymous said...

این همه گفتی، یه ایشالا هم میگفتی

1:36 PM, November 08, 2008  

Post a Comment

<< Home