دلهره
یادم نمی آد که هیچ وقت نسبت به آینده حس دلهره یا اضطراب داشته باشم ولی تازگی ها خیلی از آینده می ترسم.به عزیزانم نگاه می کنم که یا رفتند و یا دارند می رن و من بازگشته و خسته از رفتن، وحشت دوباره تنها بودن رو دارم در جایی که تصمیم موندن دارم.نمی تونم خودم رو راضی کنم و دلیلی برای رفتن پیدا کنم.نشستم و رفتنشون رو نگاه می کنم و هم چنان از خودم می پرسم چرا؟چرا می رن؟چرا حس نیاز می کنن برای رفتن؟چرا من حسی ندارم برای رفتن؟
خیلی حس نا امنی می کنم.نسبت به همه چیز و همه کس.همه چیز سست و لرزون شدهبه قول آرش همه چیز موقتیه،حتی این حس موقتی فقط امیدوارم خیلی طول نکشه
3 Comments:
یه خبر خوب میخوام بهت بدم!
دو سه سال که تو این حس موقتی بودی؛ کم کم این حس برات دامی میشه و دگه احساس موقت بودن نمیکنی!
اونوقت دیگه اصلا هیچی برات مهم نیست , حتی خودت ... حتی احساست!
حس ترس خوبه اما اگه موندگار بشه مثل خوره آدمو می خوره می دونی وقتی که آدم تصمیم بگیره و با تمام وجودش حس کنه که تصمیمش درسته دیگه هیچی دلشو نمی لرزونه حتی تصمیم بقیه آدما
امروز جمله ای را از آقایی شنیدم که می گفت اگر از یک مشکل فرار کنید جلوتر می شود دو تا مشکل.
امیدوارم در هر وضعیتی هستی هر چقدر سخت ادامه دهی
گاهی چیزهایی که ما دوست نداریم بهترین چیزیه که لازم داریم
Post a Comment
<< Home