Saturday, August 19, 2006

آشنا


بوي آشنايي مي داد.توي اين دوران كه همه چيز يا خيلي تازه است يا خيلي كهنه اون بوي آشنايي مي داد.لازم نبود بهش بگم كه چي بودم، خودش مي دونست ، لازم نبود براش توضيح بدم اون مي فهميد .بدون تلاش من تغييرات رو مي فهميد.اون مي ديد و مي فهميد بدون يك كلام

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

بوي آشناي كهنگي خاطره ها سراغ هر شامه اي نمياد.بوي شير شكلاتي كه از كنارت رد ميشه و تو رو ياد ادكلني كه چند سال قبل معشوقت بوده ميندازه.بوي سبزه اي كه يادت ميندازه اونروز وقتي اونقدري بودي با اون كه دوسش داشتي چه خوش گذشت.بوي كتاب كه تجاوز رو به يادت مياره

1:43 PM, August 21, 2006  
Anonymous Anonymous said...

زيبا ترين لحطه زندگي هر آدمي اون موقعه که حتي فقط يکي تو زندگيش باشه که بتونه با يه نگاه ساده کلي درد و کنه باهاش و حالشو بفهمه ... ماها فکر مي کنيم اگه آدم بتونه خيلي سروزبون دار باشه، خيلي خوب نطق کنه؛ آدم موفقيه ... غافل از اينکه نمي دونيم تو زندگي ، نگاههايي هست که هر لحظش ثدر يه کتاب حرف توشه...

8:58 PM, August 31, 2006  

Post a Comment

<< Home