Confusion
خودم راه و انتخاب کردم،خودم پا توش گزاشتم.الان این جام،تو نقطه چه کنم چه کنم نشستم.حس باخت دارم،حس می کنم باختم!!!نمی دونم چرا چیزهایی رو که بدست آوردم رو نمی تونم ببینم.چرا نمی تونم خودم رو قانع کنم به راهی که اومدم.چرا دنیای به این بزرگی کوچیک شده قده یه صندوق به جرم حجمیه 1000000 تن.برای اولین بار از آینده می ترسم.آینده ای که بهش امید داشتم،الان شده لولو خورخوره.شبا چندین بار می پرم از خواب و فرار می کنم از افکارم.اینتلکچوالم با اموشنالم نمی خونه.
1 Comments:
You see? It's so easy to reach this point of confusion! You always have some suggestions for me when I am confused, but you can feel it now: THEY DON'T WORK! Then next time I am talking to you, stop blaming and instead, show some sympathy dear. The unfortunate thing is that, this feeling is "Dard e Bi Dava Darmoon!"
Post a Comment
<< Home