Sunday, August 21, 2005

اصلا مي خوام نق بزنم!!!

من شرايطم رو مي گم شما بگين حق دارم يا نه؟
خونه ندارم و با كسي زندگي مي كنم كه نمي تونم تحمل اش كنم.اصلا فرض بر اين كه همه مشكلات از من هست
نمي دونم يك ماه ديگه كجاي اين كره ي خاكي هستم پس نمي تونم خونه پيدا كنم
بايد برم دانشگاه ثبت نام كنم ولي نمي دونم ترم ديگه چه جوري برم سر كلاس
از رشته ام بدم مي آد دارم سعي مي كنم انتقالي بگيرم ولي چون نمي دونم كه كجام پس چه حوري مخ اساتيد محترم رو بزنم كه بزارند نرم سره كلاس ها
بايد مقاله بنويسم چون سمينار دارم ولي بلد نيستم دو خط اون چيزي كه تو مغزم هست رو بنويسم(تقصير مامانم چون انشا هامو مامانم مي نوشت!)
همه مسايل كاريم رو هواست چون دارند تصميمات بزرگ مي گيرند و من اصلا نمي دونم كه هفته ي ديگه بايد چه كار كنم و برنامه ريزي نمي تونم بكنم
مي خوام ماشين بگيرم ولي نمي دونم كه هستم يا نيستم پس چرا ماشين بگيرم؟
بعدش يك سري دوستان مهربان به من مي گن:خوش بين باش ,به زنده گي لبخند بزن, به آينده اميدوار باش و و و و
بابا من نمي تونم واسه يك هفته ديگه ام برنامه ريزي كنم!!نمي تونم حتي اتاقم رو سر سامون بدم حتي نمي تونم واسه خودم يه كفش بخرم (آخه اگه بگبرم هم خونه ايم هزار تاسنابتسيابتنسيابنتسيا اصلا بي خيال)
آخه به چيه اين زندگي بخندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

I think There would be someway you can get rid of these problems . and that is Think of having the cars , Think of living alone , think of having A good relax day ... Evrythings will happen the way you write ..... Just try once!

11:02 PM, August 21, 2005  

Post a Comment

<< Home