Thursday, July 21, 2005

اهداف

زندگی واقعا بیرنگ است.وقتی که فکر می کنی به این نتیجه می رسی که آخرش چی؟واسه همین راه می افتی و واسه جودت بهانه می سازی.درس می خونی , مدرک می گیری,کار می کنی به این جا که می رسی واقعا باور می کنی که زندگی پوچه پوچه واسه همین به فکر تشکیل حانواده می افتی!یه مدت دنبال این هستی که یه نفر رو پیدا کنی که هم صحبت ات باشه(آخه حالت رو با بقیه کردی)بعدش مراسم خواستگاری و عروسی و خانه و جهاز خودش یکی دوسال طول می کشه.تا یکی دوسال اول همه چیز تازه هست (به شرط این که با هم دوست دختر پسر طولانی نباشند چون از همون روز اول همه چیز تکراربه)حالا باز اهداف برای زندگی کم میاری خوب پس یک اسباب بازیه جدید بساریم چی به تر از بدبخت کردن بقیه ,یه بچه!بعد از چند سال فکر می کنیم در آیندخ این اسباب بازی نباید تنها باشه پس یکی دیگه.خوب حالا حالا ها می تونیم کار کنیم و پس انداز کنیم و تربیت کنیم چون هدف امون شده دیگران.البته اصلا نباید یادمون بره که این وسط یه چند باری هم شلوارمون دوتا بشه و زنگ تفریح داشته باشیم.اهدافمون هم دارند بزرگ می شن,با تمام قوا داریم سعی می کنیم که به هشون یاد بدیم جوری زندگی کنند که ما دوست داریم و به نظر ما درسته.یکی درس خون می شه یکی نه,یکی به راه اون یکی نه-الزما بچه درس خونه بچه به راهه نیست-یکی رفیق بازه یکی دختریازه و و و وحالا دیگه بچه ها بزرگ شدن و می خوان واسه خودشون اهداف بسازند چون اونام به پوچی رسیدن و می خوان زندگیشون رنگی شه-الزاما قهوه ای نشه-حالا باید به بچه هامون کمک کنیم که هدف بسازند و بعدش به بزرگ کردن اهداف اونا کمک کنیم.اگه خوب نگاه کنیم می بینیم که بیشتر زندگیمون به خاطر دیگرونه.من راه حل دیگه ای برای رنگی کردن زندگی بلد نیستم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home