یک دو سه اکشن
زندگیم شروع شد چون پدرو مادرم خواستند.بزرگ شدم همون جوری که اون ها می خواستند و زمانه می طلبید.پیش رفت کردم همون جوری که همه می پسندیدند ولی نتونستم فکر کنم و رفتارکنم همون جوری که همه می خواستند و انتظار داشتند.نمی دونم چی می خوام و چی راضیم می کنه.نمی دونم چرا هستم و کجا دارم می رم.نمی دونم چی درسته و چی غلط.اصلا نمی دونم چرا این فکرها می آد تو مغزم.خلاصه اومدم که ندونسته هامو تو بوق کنم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home