Sunday, July 31, 2005

تخريب

دلم مي خواد مغزم از كار بيافته.يهو شروع مي كنه به حركت ديگه نمي تونم جلوشو بگيرم.انگار تو يك هاله هستم و مغزم منو مي كشه.تمام فكرهايي كه ازش فرار مي كنم حمله مي كنه تو سرم
تمام پايه هاي فكريم مي ريزه تمام اون چيزهايي كه دارم سعي مي كنم با بست به هم بچسبونم داغون مي شه .دلم مي خواد نگه اش دارم و نزارم خراب كنه تمام اون فكرهايي كه به زحمت براش ديلي مي سازم...
فقط با حركت اش خراب مي كنه.مي خوام نگه اش دارم!!ولي حركت مي كنه همه اش يك سري مزخرفات و تكرار ها و لوپ ها.فكرهاي مخرب.در اين موقع ها فقط مي خوام از خودم فرار كنم.تنها راه اش اين هست كه تنها نباشم.فقط نيم ساعت كافيه.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home