Tuesday, June 05, 2007

دلهره


یادم نمی آد که هیچ وقت نسبت به آینده حس دلهره یا اضطراب داشته باشم ولی تازگی ها خیلی از آینده می ترسم.به عزیزانم نگاه می کنم که یا رفتند و یا دارند می رن و من بازگشته و خسته از رفتن، وحشت دوباره تنها بودن رو دارم در جایی که تصمیم موندن دارم.نمی تونم خودم رو راضی کنم و دلیلی برای رفتن پیدا کنم.نشستم و رفتنشون رو نگاه می کنم و هم چنان از خودم می پرسم چرا؟چرا می رن؟چرا حس نیاز می کنن برای رفتن؟چرا من حسی ندارم برای رفتن؟
خیلی حس نا امنی می کنم.نسبت به همه چیز و همه کس.همه چیز سست و لرزون شده
به قول آرش همه چیز موقتیه،حتی این حس موقتی فقط امیدوارم خیلی طول نکشه