Saturday, August 19, 2006

آشنا


بوي آشنايي مي داد.توي اين دوران كه همه چيز يا خيلي تازه است يا خيلي كهنه اون بوي آشنايي مي داد.لازم نبود بهش بگم كه چي بودم، خودش مي دونست ، لازم نبود براش توضيح بدم اون مي فهميد .بدون تلاش من تغييرات رو مي فهميد.اون مي ديد و مي فهميد بدون يك كلام

Sunday, August 13, 2006

منتظرم!


همش منتظرم
منتظرم كه جلسه هيت مديره بشه
منتظرم كه سفته هامو پس بدن
منتظرم كه واسم بليت بگيرن
منتظرم كه يه نفري تصميم بگيره
منتظرم كه يه زماني برسه كه برم مسافرت
منتظرم كه لاغر شم شلوار بخرم
منتظرم هوا خنك شه برم پياده روي
منتظرم كه
.
.
.
.
.
.
.
.
يه زماني برسه كه زندگي كنم

Saturday, August 05, 2006

عمو محمود


دلارام:الو گلاره شنيدي؟
گلاره:چي رو؟
دلارام:عمو محمود...
گلاره: عمو محمود چي؟
دلارام:............
گلاره:مرد؟؟؟
================================
فقط با يه تلفن خبر داده شد.من ناراحتم،فقط همين ولي خالم و پسرش چي؟راه زندگي اونا الان متفاوت مي شه.مسلما اگه خانواده اي پدر داشته باشه روش اش براي زندگي متفاوت مي شه با خانواده اي كه پدر نداره.اونم پدري مثل محمود.
پسر خالم ،ميلاد، الان 5،4 سالشه ومعني رفتن رو شايد نفهمه.روان پزشك خانواده دست ميلاد رو گرفته و گفته بابا رفته بهشت.مسلما يه بچه 5 ساله خيلي بهتر از آدم بزرگ ها از بهشت ديد داره و راحت تر مي تونه قبول كنه كه باباش يه جاي خوبه ولي خاله ام نمي تونه قبول كنه كه خودش الان چه جايي هست.شايد يه بچه نفهمه كه از فردا زندگي عوض مي شه ولي خاله ي من مي دونه كه از فردا زندگي اش كاملا عوض مي شه و همين دانشه كه مي تونه يه انسان رو مستاصل كنه.
براي مني كه اين ور كره زمين هستم بودن و نبودن شوهر خاله ام هيچ تاثيري در روند زندگيم نمي ذاره ولي خاله و پسر خالم بودن و نبودن اون شخص تمام زندگيشون رو عوض مي كنه.
سرم درد مي كنه و هنوز باورم نمي شه كه عمو محمود، شوهر خاله ام، كسي كه هميشه يه جك واسه گفتن داشت و هميشه مي خنديد الان مرده.عمو محمود واقعا مرد خانواده بود، اين صفت خيلي كم به كسي تعلق مي گيره.اين روزها مرد خانواده خيلي جذاب و جالب نيست اغلب مال زمان پدرها و پدر بزرگامونه ولي عمو محمود مرد 45 ساله ي خانواده بود.اولين چيزي كه ازش يادم يه فيلم عروسي بود كه برامون از آمريكا فرستاده بودن.كار ما شده بود هفته اي يه بار فيلم عروسي خاله مهستي و عمو محمود رو ديدن.تمام جذابيت فيلم مال حرف هاي شيرين عمو محمود بود. 14 سال پيش بود.والان هم بعد از 14 سال تنها چيزي كه براي ما اين جا مونده همون فيلم عروسيه.
آدم به اون پر شور و هيجاني و گرمي الان تو سردخونه است..........
به قول سعيد "آخر اين زندگيه" و سختيش هم همين چيزاشه
ديروز با شنيدن خبر ازدواج دختر داييم به اين فكر افتادم كه نسل ما بزرگ شده و الان خانواده ما شاهد ديدن چه چيزهاي جالبي مي شه ولي اصلا به اين فكر نيفتاده بودم كه با بزرگ شدن ما خيلي ها پير مي شن و ما شاهد چه اتفاق هاي ناراحت كننده اي هم هستيم.