Tuesday, January 31, 2006

عاليه!!!

Monday, January 30, 2006

نق

یک روز مزخرف تمام شد!!همه جوره چرت بود!!بعضی وقت ها این جوریه دیگه...ای کاش حداقل گریه می کردم.از کارهایی که باید انجام بدم هیچ خوشم نمی آد ولی این جوریه دیگه..از این به بعد نمی دونم چی می شه.توی مفزم کلی چیز های بهم ریخته هست..باید مرتب اش کنم ولی می دونم که مرتب کردنش این بار اصلا لذت بخش نیست.فعلا برای خودم یه خواب راحت تجویز می کنم چون از سر درد دارم می میرم.اه اه چه حس بی خودی دارم(ای وبلاگ عزیز تو اگه نبودی من کجا این همه چرت وپرت می گفتم؟)اه

دوست

يه نامه الكترونيكي واسم اومد كه بعضي هاش خيلي به دل ام نشست


يک دوست واقعي اوني هستش که وقتي مياد
که تموم دنيا از پيشت رفتن.
-----------------------------------------
جلوي من قدم بر ندار،
شايد نتونم دنبالت بيام.
پشت سرم راه نرو،
شايد نتونم رهرو خوبي باشم.
کنارم راه بيا و دوستم باش.
-- Albert Camus
-----------------------------------------
هر کسي چيزايي رو که شما مي گين مي شنوه.
ولي دوستان به حرفاي شما گوش مي دن.
اما بهترين دوستان
حرفايي رو که شما هرگز نمي گين مي شنون.

Wednesday, January 25, 2006

خونه عمه مريم



نه سال تمام پيش ات بودم عمه جونم.حالا رفتم.چه روزايي داشتيم...يادته روزهاي امتحان ...يه بار من و ندا داشتيم درس مي خونديم يهو خل شديم اداي دعوا كردن در آورديم و تو فكر كردي ما جدا دعوامون شده داشتي از خونه مي رفتي بيرون.يادنه شب بازي ايران آمريكا؟من و ندا وافشين رفتيم بيرون و 4 صبح اومديم و تو بهمون فحش مي دادي.من و نداي بيچاره يه هفته تمام جلوت پيدامون نشد.يادته من هر وقت مريض مي شدم واسم شلغم مي پختي و من بدو و تو بدو كه من بخورمش؟شب هاي مهموني هميشه بيدار مي موندي كه اين دختريه الوات نصف شي بياد خونه و بعدش تو راحت بخوابي.هرشب منت مي كردم كه داري مي ري دندونت رو مسواك كني دندون منم مسواك كن.روزهايي كه غذا مي پختي منتظرم مي موندي و من نامرد شام بيرون مي خوردم...چه روزايي و چه شب هايي....فقط خودم مي دونم كه چي سختي هايي كشيديم چه با هم و چه به تنهايي.حالا كه رفتم هيچ چيزي جز خوبي يادم نمي آد ولي فقط مي دونم كه اين دوران تاثير زيادي داشت روم.بعضي جاهام پحته شد و بعضي جاهام سوخت ولي در انتها واقعا خوش حال ام كه همچين تجربه اي دارم واقعا نقش مهمي در ايني كه هستم گذاشت.نه اين كه ايني كه هستم خوبم ...نه واسه اين كه چشمام بيش تر باز شد.
حالا وارد دوران جديدي از زندگي ام شدم.البته بايد بگم كه مدتيه كه در ابعاد مختلف دارم وارد دوران جديدي مي شم.همشون به زندگي من خوش آمدن.اميدوارم بتونم از تمام اين دوران لذت ببرم و بقيه جاهاييم كه خامه پخته بشه.
خونه ي جديد داره خونه ي راحتيه مي شه.من خونه گرم وراحت دوست دارم كه وقتي مي رم توش خيالم راحت باشه و بتونم راحت خودم رو روي يه صندلي نرم ول بدم بدون هيچ گونه فشار و توقعه اي.بدون هيچ مسئوليتي.البته اين دوران مسئوليت اش بيشتره مخصوصا اين كه با خواهر كوچك ترم هم هستم ولي بايد چيز جالب و تازه اي باشه.به قول حضرت علي هرچيز تازه اي لذت بخشه.همين الان داره چيزهايي رو كه بكلي يادم رفته بود رو به ياد مي آرم.مثل حس داشتن اتاق مثل حس ثابت بودن يا حس مالكيت.چيزهايي كه يادم رفته بود.البته مشكلاتي كه الان دارم خيلي باحاله اول اين كه خونمون رو واسه آدم هايي ساختن كه حداقل 10 سانتي متر از من بلند ترن و اين كه من تا حالا تو خونه اي كه سنگ باشه زندگي نكرده بودم و تازه دارم مي فهمم كه چرا خانم هاي خونه هميشه يه تي دستشونه!!!

Saturday, January 14, 2006

استکهلم




امروز روز سومیه که تو استکهلم هستم.یا 6 تا دختر دیگه تو یه آپارتمان هستیم.2 تا از نروژ 2 تا از استونیا و 1 از روسیه.و ندا هم که همکارمه
خیلی خوشحالم که با اینا هم خونه ای هستیم.
اول این که فهمیدم که فقط ما تمیز نیستیم!!!!از بس همه می گن ما ایرونی ها تمیزیم داشت باورم می شد!!!ولی اینا خیلی تمیزن حالا چرا رو نمی تونم بگم.
دوم این که استونیایی ها خیلی فقیرن و باهوش.
سوم نروژی ها خیلی تلفنی حرف می زنن.
چهارم,مشکل همه دختر ها در همه جای دنیا مرد ها هستند
پنجم,هیچ کس ایران رو خوب نمی شناسه ولی هم خونه ای هام خیلی خیلی با ما خوبن و خیلی مهربون
ششم,چه قدر مدیریت دستشویی بین 7 نفر سخته
هوا خیلی سرد نیست و خیلی هم شب نیست. همه چیز معمولیه.اینا اصلا سیگار نمی کشن.این جا 7 تا جزیره هست که می شه استکهلم ما تو حومه هستیم و هنوز شهر اصلی رو ندیدیم.البته با مترو سعی کردیم بچرخیم.ولی هم شب بود هم سرد
سفر همیشه من رو خوشحال می کنه
من هیچ علاقه ای به خرید ندارم

Wednesday, January 11, 2006

گیج


پندم دهید ای زنان آگاه!من گم شده ام

Saturday, January 07, 2006

موقت

تا وقتي موقتيه مي شه تحمل اش كرد ولي امان از روزي كه موقتي ها دائمي مي شن

Wednesday, January 04, 2006


گلاره بشكن بشكنه بشكن
من نمي شكنم
بشكن
من نمي شكنم
بشكن
آخه نمي تونم
بشكن
آخه دوست اش دارم
بشكن
من نمي شكنم
بشكن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



شكستم اش!!پس چرا ديوه نرفت؟؟ وايساده نگام مي كنه!!مهربون و دوست داشتني بود...ولي ديگه شكست

منظره


امروز ياد يه فيلم كوتاهي افتادم كه سال ها پيش ديده بودم اش.يك صحنه جنگ سياه و سفيد بود,مثل فيلم هاي جنگيه روسيه,توي سرما.صداي توپ و تير اندازي مي اومد.تمام اين صحنه ها از پشت يك شيشه ي شكسته بود بعد نشون مي داد كه فهرست آخر فيلم داره نمايش داده مي شه از پشت همون شيشيه شكسته.بعدش از پشت شيشه مي آد بيرون و صحنه رنگي مي شه.يك سينماي داغون با پرده ي كثيف قرمز.دوربين مي ره رو صورت يه پيرمرد با دندون هاي خيلي خراب كه داره مي خنده و يك كلاه پشميه سرمه اي كثيف و كاپشن سربازيه كهنه و كثيف با عينكي كه يك شيشه اش شكسته.

Monday, January 02, 2006

The Wanderer

امروز شبنم يه شعر قشنگ به من داد

حزين آواي او در غار مي گشت و صدا مي كرد
غم دل با تو گويم ، غار
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نیست
صدا نالنده پاسخ داد
...اري نیست
...اري نیست

--------
سارا يه چيز خوشگل گذاشته بود تو بلاگ اش
اين روزها به جائی نمی رسند وقتی فردائی نمی آيد امروز فقط کشدار مي شود