Wednesday, November 30, 2005

زن بودن

زن بودن يعني:كفش پاشنه بلند,آرايش كردن,مو درست كردن,تو آينه هي نگاه كردن,زيور آلات وصل كردن,لباس هاي رنگي و تنگ و قرتي پوشيدن,هميشه در رژيم غذايي بودن,بوي خوب دادن,با ناز حرف زدن و....
خوب طبق معمول فقط نمايش ام خوبه ولي خواسته هام,عقايدم,احساسات ام و رفتارم زن نشده.

وقتي 15سال ام بود يه پلور خيلي خيلي خوشگل خريدم.اين قدر دوس اش داشتم كه دل ام نمي اومد بپوشم اش گذاشته بودمش توي يه پارچه توي كمدي كه صد سال يه بار بازش نمي كردم.يه بار مي خواستم برم يه جاي مهم ,درش آوردم كه بپوشم اش ديدم بيد خوردت اش.....ديگه مجبور شدم تو خونه بپوشم اش
-----------------------
اون چیزا رو صبح نوشتم اینا رو شب
بعضی از روزا رو هر کاریش بکنی آخرش مثل فیلم های دراماتیک باید تمام شه

Wednesday, November 16, 2005

تمرین روز

نه یک کلمه منفیه
بله یک کلمه مثبت
----------------------
تمام یعنی دیگه کش نده

Monday, November 14, 2005

ای کاش عشق

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را
ای کاش زبان سخن بود


هفت هشت سال پیش فکر می کردم که این شعر اصلا معنی نداره.کسی که یه نفر رو دوست داره خوب راحت می گه.ولی الان فکر می کنم خوب چه جوری می شه گفت؟اصلا باید گفت؟کیفیت اش چه جوریه؟یعنی چی می تونه به ترین تاثیر رو بزاره؟حالا می فهمم که چرا شاملو می گه خود عشق باید حرف بزنه.شاید اون خودش کارش رو بلده.شاید باید گذاشت ار آدم به عنوان وسیله استفاده کنه...نمی دونم

Saturday, November 12, 2005

اردک


اردک وقتی که می خواد پرواز کردن رو یاد بگیره توی آب تمرین می کنه.آب براش محل امن و راحتیه و اون جا آرامش داره هروقت هم بخواد غذاش آماده هست ولی پرواز هم هست.پرواز امن
نیست,راحت هم نیست ولی لذت داره.فقط باید بپری...اول چند بار روی آب می دوه و می افته ولی بعدش کنــــــده می شه!!!تو پرواز امنیت نسبی هست ولی.....نمی شه تست اش نکرد
-----------
از قول یه نفر

Friday, November 11, 2005

اینک مستی

مستی من یعنی خواستن و نتوستن یعنی خواستن و نبودن یعنی نگنجیدن تو اتاق ام.داشتن رویا بدون هیچ امیدی.چه دنیای مزخرفی که به وفق مراد نیست






من مستم فقط همین

Monday, November 07, 2005

راه-علی عبدالرضايی


گريه هاي مرا هاي هاي برده ست دور دور که نزديکتر شوم به چي؟
با شبي صبح کردن صلح کردن با دوري ِ ممکن نيست
چه بي نشان شده ام
براي نشان داده باشم شدم
بعد هم براي شدن نشان دادم
عمري مرا گذاشت واز عمرم گذشت راهي که ديگرسلامت ندارد
علامت ندارد
در کناره گير کرده ام
کناره گيري کرده ام
راننده اي که از سابقه برکنار شد
پياده خيلي نشد
در پياده روهاي پايين کنار کشيد
که مسافر را همين کنار بزند
زد!
زده شد!
ديگر خطر ندارم
قصدِ سفر ندارم
در حال ِ ناگهان به پريدن کردن
با دوپاي دو که برداشته ام دور برداشته ام
در وقت هاي دويدن فکر مي کنم به يک طرفِ راهي که در خيابان مي دوم
گاهي که راه پيچيده مي شود به پارسال مي رسد
و طي ِ سال ِ بعدي فکر مي کنم که راه را از هر طرف نديده ام
چه بي طرف پريده ام
از وقتي که به يادم مي آيد
ياد گرفته ام از ياد ببرم راهي را که در راهم گذاشتند زير ِ پا گذاشتم گذشت
ديگر به يادم نمي آيد گاهي که به يادم مي آيد
ياد گرفته ام از ياد ببرم
علی عبدالرضایی

Friday, November 04, 2005

از کتاب باکره و کولی-دی اچ لارنس

"همیشه می خواست کس دیگری به جای او اقدام کند,زیرا ابدا راغب نبود در قمار هستی با برگ زندگی خودش بازی کند"

می دونم که این از نشانه های عدم بلوغ و این جور چیزاست ولی بعضی وقتا واقعا این حس رو دارم.

Wednesday, November 02, 2005

و عشق

و عشق صدای فاصله هاست
فاصله هایی که غرق ابهامند